خودم دیدم که گفتم،یزمانی باچندتاخانم تو یه پانسیون زندگی میکردیم که یکی از خانمها باردار بودن..
همیشه جلوی درب پانسیونمون یسری گریه واسه غذا جمع میشدن،دوستم که بارداربود و شبهاباهمسرش میرفتن پیاده روی موقع برگشتن گربه پریده بود سمتش اما همسرش گربه رو زد و اتفاقی برای دوستم نیوفتاد بعد از اون دوستم تو مراکز خرید که فضای باز نداشتن میرفت پیاده روی