روزی که رفتم برا تعیین جنسیت بهم گفتن دختره
یادمه تولد حضرت زهرا بود
انقدر ذوق کردم که حد نداره، چون خیلی دوست دارم دختر
شوهرم توی این مدت بروز نمیداد چی دوست داره، تا پامو گذاشتم بیرون زنگ زدم بهش با کلی ذوق و شوق گغتم دختره، اونم از ذوق من یکم خوشحال شد
بعد رفتم خونه و همینطور شاد بودم واسه خودم شب که شوهرم اومد دیدم یه کیک صورتی گرفته با یه شونه صورتی و گلسر... انقدر ذوق کردم که اشک تو چشمام جمع شد... فکر نمیکردم اونم دختر دوست داشته باشه...