روزگارِ موسیِ نبی...
خشکسالی شد!
آمدند پیش موسی که:
تو پیغمبر خدایی...
بیا و کاری کن!
قرار شد #نماز_باران بخوانند!
خواندند و... باران نیامد!
موسی: خدایا! شوخیت گرفته؟!
مثلا پیغمبرت هستم! بارون نمیباری؟!
خدا: موسی!
کسی بین شماس که...
چهلساله گناه کرده!
تا بین شما باشه، بارون نمیآد که نمیآد!
باید بیاد بیرون، تا دعاتون قبول شه!
موسی باصدای بلند اعلام کرد!
همه شنیدند!
گناهکار:
(نه راه پَس داشت نه پیش)
خدایا! غلط کردم...
قول میدم دیگه گناه نکنم!
قولِ مردونه!
باران آمد! پُر و پیمان هم آمد!
موسی: خدایا! گرفتی ما رو؟!
کسی بیرون نیومد که!
خدا: توبه کرد... قبول کردم!
موسی: خدایا! میشه بهم نشونش بدی؟!
خدا: چی میگی موسی؟!
چهلسال گناه کرد و کسی نفهمید!
حالا که توبه کرده؟!
من: خدایا!
بیرون میآیم از صف...
دستانم را بالا گرفته...
باصدای بلند اعلام میکنم:
گناهکار ترینَم...
تو ببار...
فقط ببار
و حالِ مردم را خوب کن!
تو ببار...
فقط ببار
و امامغایبمان را برسان!
تو ببار...
ببار و
حال دل همه را خوب کن!
خدایا!
من بیرون میآیم از صف!
این روزا دلا خیلی بهم نزدیک شده برا فرج آقامون دعا کنیم ...💖
شب بخیر