والا منم هر چی درست میکنم از طرز غذا خوردن همسرم میفهمم خوب و خوشمزه بوده،ولی مادرشوهرم یه جوری میخوره انگار آشغال گذاشتن جلوش.انقدر بدم میاد از این حرکتش.
همون اولش به شوهرم گفتم حسم رو اون میگه اشتباه میکنی ولی خودش مامانش رو بهتر از من میشناسه
شما هم به جای خودخوری با شوهرت صحبت کن ،چرا تو ناراحت میشی اون نمیفهمه ولی تو باید درک کنی اونو که مبادا ناراحت بشه.
حرفت رو اینجوری شروع کن بگو میخوام یه چیزی بگم ناراحت نشو منظوری ندارم اونم مادرت هست درکت میکنم بعد حرف دلت رو بزن
کم درست کن بگو امشب کم درست کردم اگه چیزی موند ببر براشون.حالا گاهی وقتا مثلا هفتهای دوبار بیشتر درست کن که خیلی هم ضایع نباشه بفهمه از روی قصد کم درست میکنی.بعضی وقتام یه غذای سردستی مثل کوکو،املت،لوبیا تن ماهی درست کن اگر گفت ببرم بگو عزیزم این غذا که سادس زیاد هم درست نکردم...کم کم هفتهای یه بار بیشتر غذا بپز و بعدم کلا عادتش بده به کم غذایی
.واقعا من تعجب میکنم چقدر یه مرد با یه مرد دیگه متفاوت هست.مادرشوهر من بااینکه زن خوبیه گاهی که به شوهرم میگه ناهار چی خوردی شوهرم با شوخی میگه غذا.یعنی من این اخلاق را تو هیچکس ندیدم خود من گاهی وقتا لو میدم چی خوردم.همه خواهراشم میگن مهدی چیزی از خونش به کسی نمیگه
(یه بار سر شب رفتم خونه مادرش. همسایمونه. بعد دیدم شام اوردن. اصرار که تو هم بیا بخور. منم هرچی گفتم خودم غذام رو گازه ممنون. ولی اصرار کردن. منم گفتم باشه و خوردم.
بعد که اومدم خونه عذاب وجدان گرفتم که اونا سیر نشدن. غذای خودمو فرستادم براشون. یعنی به شوهرم دادم ببره. بعدا شوهرم داشت با داداشش حرف میزد من شنیدم. میگفت مامانش میگفته این دیگه چه غذاییه و همینارو داده تو خوردی که لاغر شدی و از این حرفا.)
میخواستم بهت بگم که خود شوهرم میدونه اینا چه ادم هایین و پشت سرم حتی به شوهرم حرف هاشون رو میگن ولی بازم شوهرم خیلی خودشیرین طور میگه غذا بکش بده ببرم.
ینی به روش نیاوردی که حرفاشون رو شنیدی!!
همون جا باید قضیه رو تموم میکردی برای همیشه.
به خدا انقدر مظلوم نباشید.وقتی طرف درکتون نمیکنه شما هم مثل خودش باشید.(نه اینکه بری زندگیت رو داغون کنیا ،ولی کم کم شروع کن ،ناراحتیت رو بگو به زبون بیار
مثلا قبلا که بچه نداشتم. شوهرم ناهار نمیومد خونه. منم انداره یک نفر برای خودم غذا درست کرده بودم. یهو شوهرم برای ناهار رسید خونه. حالا منم گرسنه. غذا برای ۲ تاییمون هم کم بود. بعد مامانش تنبلیش شده بود. زنگ زد به شوهرم غذا چی دارین یکم بیار واینا. اینم همه ی غذا رو ریخت تو بشقاب برد براشون. هیچوقت یادم نمیره.
الان خیلی خیلی از اون روزا بهتر شده. ولی هر از گاهی میگه یکم بده ببرم. خب من عصری کیک فرستادم دیگه. غذا هم بفرستم؟ نمیدونم چی بگم به شوهرم که مثل شوهر تو بشه.
عزیزم مشکلتون همینجا ست من از وقتی شوهرم با خواهش من خونمون رو جدا کرد از این رو به این رو شد زندگیمون
الان هم عید به عید میرم خونشان چون خیلی دخالت میکنند
5 سال عزیزم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
