سلام، مدت چهار سال ازدواج کردم، همسرم توی این مدت بهم ثابت کرد که عاشقمه و دوستم داره، مشکل خاصی توی زندگیمون نداشتیم و زندگی ارومی کنار هم داشتیم، البته من خودم کلا اهل مشاجره نیستم، تا اینکه ده شب پیش با همسرم مشاجره کوتاهی داشتم و بعد ایشون شروع کرد از توی اتاق خواب به من پیام دادن که حرفهای بدی رو مثلا بعنوان شوخی به من میزد و من از بددهنی خیلی بدم میاد و سر یک لج و لجبازی بلند شدم و از خونه اومدم بیرون سد راهم شد و میگفت دوستم داره و شوخی کرده اما من اصرار کردم که بره کنار تا برم خونه پدرم، که عاقبت هم رفت، چند دقه توی پارکینگ موندم که بهم زنگ بزنه یا پیام بده چون ساعت ۱۱ بود، دیدم خبری نشد، برگشتم بالا دیدم و گوش وایسادم دیدم با کسی صحبت میکنه
زنی که صاحب فرزند نمیشد؛ پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید: از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.پیامبر دعا میکند ، وحی میرسد که آن زن را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود.سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش میبیند.با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد؟او که بدون فرزندخلق شده بود!؟وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر میکند، از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواری است به نام اعتماد. پس اگر دوست داری به آرزويت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن ....هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست!زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد.ای کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
فلک در دفتر سرنوشتم قلم زد.چه اوقات خوشی داشتم به هم زد.الهی ای فلک چرخت نگردد،که چرخت آرزوهایم را به هم زد..... باردار نیستم مجردم تیکر رسیدن به هدفمه انشالله به زودی به هدفم خواهم رسید.😍😍😍😍😍
زنی که صاحب فرزند نمیشد؛ پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید: از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.پیامبر دعا میکند ، وحی میرسد که آن زن را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود.سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش میبیند.با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد؟او که بدون فرزندخلق شده بود!؟وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر میکند، از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواری است به نام اعتماد. پس اگر دوست داری به آرزويت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن ....هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست!زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد.ای کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا
ادموند هیلاری اولین فاتح اورست پس از تلاش ناموفقش برای صعود رو به اورست گفت:برمیگردم فتحت میکنم تو یه کوهی و نمیتونی رشد کنی اما من یه آدمم و میتونم؛او در 1953 اورست را فتح کرد.
فلک در دفتر سرنوشتم قلم زد.چه اوقات خوشی داشتم به هم زد.الهی ای فلک چرخت نگردد،که چرخت آرزوهایم را به هم زد..... باردار نیستم مجردم تیکر رسیدن به هدفمه انشالله به زودی به هدفم خواهم رسید.😍😍😍😍😍