خب ببینین من و اون توی تلگرام اشناشدیم .تو یه گروه درسی بود رفتم پیویش و بعدن رابطمون شکل گرفت.
واسم عکسشو میفرستاد یا صداشو رکورد میکرد.. اینم بگم که با لب تاب بود اون اوایل و واسه درسا گوشیش جمع. درضمن من هیچوقت عکس غیر متعارف نخواستم.
خلاصه رابطه یابگم اشنایی ما از اواخر ابان سال پیش استارت خورد.
تو رابطمون بحث زیاد پیش میومد اما دعوا نبودش. یا مثلن من میدیدم تو عکس یه ذره نامتعارفه میگفتم واس خاطر خودت همینطوری شیک بپوشی و یذره عم رعایت کنی خیلیم بهتره و ...
یا مثلا بعضی جاها از قصد یاغیرقصد چیزایی میگفت که حرص منو در بیاره.
تو ی صحبتامون مثلا تعریف میکرد خواستگار طلبه اومدع واسش و باشوخی میگفت اخه طلبه؟
بعد به تریپ قبای من برمیخورد و میگفتم ینی چی این داستاناو...(که خواستگار میادو..)
گفتش نترس بابای من حالاحالاها نیگرم میداره نمیزاره کسی بیاد.
دم دمای عید از عقد داییش گفت(داییش یه چندسالی ازخودش بزرگتره همش)
قبلترا که مشهد بود گفت خاستی بیا ببینمت که من شرایطشو نداشتم..
عید گفتم اگه بشه یجاهمو ببینیم قبول کرد ولی نشد و خبری نداد .بعد گفت نشد مسیرمون بخوره اونجا...بعد من اوقات تلخی درست کردم یه ذره و بم برخورد بابت این موضوع.
و یجوری میخاستم اینا روبگم که قضاوت هم نکرده باشم. بهم میگفت طعنه نزن (راستیتش اینا از سر علاقه بود قضاوت و طعنه نبود)
*یه مساله مهمم بگم :*
گفته بود که پدرومادر اصلیش اینا نیستن و ازکودکی از پرورشگاه اوردنش و 15سالگی فهمیده بچه اینا نیست و ..
بعد داداشش که 18سالش بوده پیداش کرده شماره ونشونی پرورشگاهو وازطریق مشاوراونجا بهش خبرداده که داداشش هستش .گفته من بیام یا شمامیاین که پدرش گفته اون بیاد. داداشه میاد و میگه پدربزرگ واقعی و خونواده واقعیشون انگار دل خوشی ازش ندارن . بعد اینا موقع خرید عید داداشش تصادف میکنه و..