سلام دیشب خواب دیدم وقتی از کلاس زبان می امدم رفتم کوچه خونه ای که پسری که دوستش دارم زندگی میکنه تو اون کوچه یک مرد بلند قدی بود از اش پرسیدم خونه فلانی کجاست گفت خونه بقل زنگ رو بزن زنگ زدم رفتم تو یک پراید خاکستری پایین خونشون بود اسانسور اومد پایین ولی من با بدبختی از پله های تنگ رفتم بالا ،(تنها کسی که در مورد من نمی دونه مادرش بود)مامانش خواب بود و بیدار شد سلام و اینا کرد بعد گفت خوب شما گفتم من دوست فریماه هستم گفت اها بعد به پسر بزرگش گفت پاشو امیرعباس (عرفان)منم بهش گفتم عرفان گفت هیس عرفان صدام نکن اینا نمیدونن مامانش گفت برو دنبال ای پسره گفتم نه چی کارش دارین گفت امیر برو،امیر عباس رفت تو پارک دنبال داداشش گفت فرار کنیم سوار چند ماشین شدن و یک ادمای مشکوک تیر پرت میکردن بعدش دیگه بیدار شدم.