بزرگترین ریسک زندگیم ازدواجم بود.چون با کسی ازدواج کردم که اصلآ دوسش نداشتم بابام مجبورم کرد چون طرف عاشقم بود،۸ سال بخاطر من با خانوادش جنگیده بود درحالی که من هیچ حسی بهش نداشتم.ولی بابام معتقد بود بعد از ازدواج علاقه ایجاد میشه.چه ریسک بزرگی کردم ولی الآن احساس میکنم خوشبخت ترین زن تو دنیام.چون عشق و باتمام وجودم حس کردم.واقعآ حرف بابام درست بود،البته چون شوهرم عاشقم بود کاری کرد که منم عاشقش بشم.
خانواده ام بدون اطلاع من و همسرم تو عقدنامه شرط تعیین مسکن رو به من داده بودن و قید کرده بودن باید تو شهرخودمون پیش خانواده ام زندگی کنیم
بعد از شش ماه به خانواده ام گفتم میخوام برم شمال و همسرم اونجا زندگی کنم
خیلی بد هضم کردن و کمی کدورت پیش اومد و گفتن بری پشیمون بر میگردی
رفتم و الان بعد از ۵ سال راضی راضی ام و خانواده ام خوشحالم
از ریسکم راضی ام خداروشکر
همین برای شکم میریم خرید تو این وضعیت ریسکه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
