يه دوستي داشتم مشكلات خانوادگي زيادي داشت مادر و پدرش جدا شده بودن بعد اينم زير دست ناپدري و اينا بزرگ شده بود پدرشم كه كلا رفته بود يه شهر ديگه ولش كرده بود اينم ناچار١٥ سالگي خونه مجردي ميگيره .كلا وضع اخلاقيشم اصلا خوب نبود يعني همه ي پسراي شهر باهاش خاطره داشتن .خدا زد و اين با يه دندانپزشك ازدواج كرد تو ١٨ سالگي سال بعدشم پسرش به دنيا اومد الان ٣ ماهه شه