صبح یکم باهاش حرف زدم سرش تو گوشی بود یا محل نمیداد یا سرد جواب میداد..
بهم گفت عهه چقد حرف میزنی ناراحت شدم با اینکه اصن باهاش زیاد حرف نزدم داشتم یه کلیپ میدیم و درموردش حرف میزدم ..
یکم گریه کردم ..نذاشتم بفهمه ..دوباره با روی خوش رفتم پیشش و یکم دکور خونرو عوض کردم و کمکم کرد..
سعی کردم کم حرف بزنم باهاش ..دوباره نشستیم گفتم مبل نداریم بیا سفارش بدیم چون بیرون نمیتونیم بریم محل نداد بعد رفت پایین.
بعد چن ساعت اومد اماده شد با داداشش رف گوشت خرید برا مادرش یه ذره اورد بالا ..منم ناراحت شدم
رفتم تو قیافه ...اومده گلایه میکنه چرا اینجوری شدی منم جواب ندادم گفتم همینطوری...
دوباره رف پیش مادرش ..حرفش فقط با اونا میاد