دوم ابتدایی بودم تازه خونمونو عوض کرده بودیم صبحا بابام منو میرسوند مدرسه ظهر که تعطیل میشدیم چون بابام سرکار بود مامانمم سرگرم خواهر و برادر کوچیکم یادشون میرفت بیان دنبالم 😂😂منم تا نزدیکای خیابونمون میومدم بعدشو یادم نبود دیگه همینجوری ک گریه میکردم یکی از همسایه ها یا آشنایی منو میدید میبرد در خونمون😐😑
خلاصه تا دو سه هفته هی گم میشدم و خودبخود پیدا میشدم...😂😂😂