من 8 سالم بود اما هیچوقت یادم نمیره
رفته بودیم خونه ی مامان بزرگ مامانم..داییای مامانمم اونجا بودن
دایی کوچیکه ی مامانم نشسته بود داشت حرف میزد باهامون یهو دیدیم خیره شد به ی نقطه گوشه ی در...گفت شما هم اون مردو ک سفید میپوشه میبینین؟؟ما فکر کردیم داره شوخی میکنه ..اما یهو چشماش سفید شد افتاد زمین
نبضشو گرفتیم دیدیم نمیزنه..مرده بود..گفتن سکته ی قلبی کرده