منم تو اطراف یکی بود همینجوری بود
مجرد بود البته. همزمان با چند نفر بود وبه همه هم قول ازدواج میداد. بدتر از اون با زنای متاهلم بود.یا با دخترای نوجوون
باهاش حرف زدم خیلی. اون پدرش رو خیلی دوس داشت. به پدرش قسمش دادم دست از کاراش برداره. ازم خواس به عنوان یه رفیق کمکش کنم اما من نتونسم چون درگیر مسائل خودم بودم متاسفانه. فقط تونسم به چیزی که خیلی براش مهم بود قسمش بدم. گریه کرد پشیمون بود.
خلاصه بهتر شد. خیلیییییی بهتر. اما کامل نه که خب البته مجرده عیب نداره. ولی همین که ارتباط با متاهلا رو گذاش کنار خودش کلی بود. شماام ببین چیجوری باهاش صحبت کنی نتیجه میده
ولی امان ازین مردا. با تنوع طلبیشون زندگیو واسه خانونا حهنم میکنن