سیزده بدر پارسال بود که قرار شد جمیعا باهمه فامیل مادری که ماشاالله روی هم ۸۳ نفر هستیم
(ده تا دایی و پنج تا خاله دارم که همه بچه هاشون ازدواج کردن باهم بودیم) بریم باغ نزدیک خونه مون
خلاصه ناهار رو که خوردیم دونه دونه دستشویی مون گرفت یه خاله دارم که حسابی با کلاسه رفت دنبال دستشویی ولی اون اطراف نبود
بالاخره هیئت نظارت(خانمها) گفتن کمی اون طرف تر چادر نگه دارید تک تک برید توش کارتون رو بکنید
لامصب یه دیوار نصفه نیمه هم نبود بریم پشتش
بالاخره خانومها چادر نگهداشتن خاله با کلاس ما رفت و نشست و مشغول تخلیه خودش شد
تا خالمون نشست مگه حالا قیچی میکرد یه رود باریک کفی از زیر چادر در اومد از زیر پای دختردایی من رد شد تا این صحنه رو دیدیم گفتیم خاله زود باش داری سیل راه می اندازی
تا اون موقع دریغ از یه نسیم کوچولو درست همون لحظه طوفانی بی سابقه راه افتاد و چادررو با خودش برد
صحنه ای بود تماشایی خاله ما نیم خیز شلوار تا زانو بالا کشیده نیم خیز بود از خنده هرکدوم غش کردیم و کف بالا میاوردیم
چندتا خانواده اون اطراف بودن که میخ صحنه خالم بودن
اگر همت میکردیم و دورشو میگرفتیم میتونستیم بپوشونیمش ولی ماک خودمون له له دستشویی داشتیم خیس از جیش بودیم