اول اینکه تو پمپ بنزین بودیم شوهرم رفت بنزین بزنه
یه ماشین حمل پولم جلومون نگه داشت بنزین بزنه
یکیشون به محض پیاده شدن به من نگاه کرد تا لحظه ی اخر
یهو یه چشمک زد بهم انقدر هنگ کردم که فقط سرمو انداختم پایین
اومدیم تو خیابون فرعی یه پراید مشکی پارک کرده بود بغل خیابون یهو دیدم پیرمرده که راننده بود باچنان وحشی بازیییییییی یه پیرزنه رو بغل کرد و لب و .....
تا یه ساعت هنگ بودم میخواستم گریه کنم از شوک😐😂
بعدم رفتیم بانک متصدیش انقدر نگام کرد انقدر نگام کرد رفتم جلو پرداخت کنم .بلند گفت اول سلام دو نفر اونجا بودن برگشتن نگام کردن
هی امار میداد اشاره میکرد
حالا من بعد دخترم انقدر تیپام ساده شده
تازه اون اولیه منو دید بچه بغلمه
یعنی انقدر جامعه مون بد شده
فقط اون پیرمردهههه😕😕😕😕