2777
2789
عنوان

روز خواستگاریتون سوتی دادید؟

123 بازدید | 8 پست

من خودم داشتم شیرینی تعارف میکردم از بس هول بودم یادم رف به مامان و بابام تعارف کنم که پدرشوهرم گف به مامان باباتم بده بعد دیدم ضایع شدم گفتم اونا نمیخورن بعد گفت ن بهشون بده بعد ک بردم با چشم و ابرو ب مامان و بابام خط دادم ک برندارن اما برداشتن بعد سوتیم و کامل کردن    

هیچی به ذهنم نرسید  

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یه کاربر میگفت: برای اینکه نشون بدم مذهبی هستم جلوی مادر خواستگار شروع کردم نماز خوندن. دستکش و انگشتر هم دست کرده بوده. 

حالا نگو قبله رو اشتباه ایستاده.

بعد نمازش تمام شده اومده نشسته پیش خواستگار.

مادر خواستگار پاشیده نماز بخونه، مادر این کاربر قبله رو که نشون داده، مادر خواستگار گفته دختر خانم تون این سمتی نماز میخوندن....

«الحمدللَّه الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمّة علیهم السّلام

منم روز خواستگاریم نمیدونم چرا فازم چی بود چادر سرم کرده بودم حالا من اصلا چادری نیستم.با یک کت و دامن موهامم بلند بود تا پایین کمرم.سشوار هم کشیده بودم و باز گذاشته بودم.دقیقا عین فیلمهای قبل از انقلاب که تو فیلمها نشون میده خانومها چادر میزاشتن خودشونو باد میدادن.خلاصه که چایی هم نیاوردم به مامانم گفتم من نمیتونم خودتون زحمتش. و بکشید.خیلی زحمت کشیدم گفتم من شیرینی رو میبرم.بردن سینی شیرینی همان و لیز خوردن و افتادن چادر همان.جالبه که چادرم جلوی پدر شوهرم افتاد زمین .قشنگ بشقابو دادم دست پدر شوهرم خیلی ریلکس دو لا شدم چادرم برداشتم از روی زمین سرم کردم و نشستم.پدر شوهرم بلند شد بنده خدا شیرینی گردوند.همه غش کرده بودند.دیگه همون شد که ازدواج کردیم.البته ما همسایه بودیم 

عصر باشد وتو باشي يه فنجان چاي داغ😍

یکجا هم برای برادرم رفتیم خواستگاری مامانم اینقدر هول شده بود کیفش جا گذاشته بود خونه عروس.نپسندیده بودیم نمیدونستیم چطوری بریم بگیریم بالاخره شوهرمو مجبور کردیم رفت گرفت🤪🤪🤪

عصر باشد وتو باشي يه فنجان چاي داغ😍

یک خاطره دیگه از خواستگاری یادم افتاد.من زمانی که دختر خالم ازدواج میخواست بکنه هشت سالم بود یک دختر خاله شش ساله هم داشتم که زلزله بود از بس شیطون بود .من و اون با هم جفت میشدیم تیم خوبی میشدیم.برای دختر خالم خواستگاری اومده بود چون ما رو راه نمیدادن خونه خالم اونموقع هم قدیمی بود بالای در اتاق‌ها شیشه داشت.منم بهش گفتم بیا نردبون بزاریم بریم از بالای در ببینیم.خلاصه پذیرایی خونه خالم هم خیلی بزرگ بود و دو تا در داشت.ما با چه بدبختی نردبون گذاشتیم رفتیم بالا و مشغول شدیم.داماد دقیقا روبروی این در نشسته بود ما هم عین منگولا اولین بار که چشمش به ما خورد براش دست تکون دادیم و علامت سکوت.دستمون گذاشتیم عین تابلوی پرستارها که هیس میکنند.الان دختر خالم نوه داره شوهرش هر دفعه میاد ایران منو میبینه یاد اونروز میکنه میگه سرمو بالا آوردم دیدم دو تا بچه  بالای در بهم نگاه میکنند و دست تکون میدن داشتم از خنده میمردم

عصر باشد وتو باشي يه فنجان چاي داغ😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز