بچه ها خیلی حالم بده.من عقدم دیشب شوهرم بهم گفت قراره یه جا بره کار داره.امروزم اومد دنبالم رفتم خونشون. میگفت کل شبو نخابیدم همش در حال رانندگی بودم و اینا.دختر برادرش اومد اونجا بعد گفت عمو با بابام اینا خونه اون یکی عموم بودن و سر صب اومدن خونه.با شوهرم حسابی بحث کردیم.گفتم چرا بهم دروغ گفتی.چطوری روت شد توچشام نگا کنی و دروغ سرهم کنی.
وا چرا دروغ گف دلیلش چی بود
دروغی نگفته بنده خدا
اونم اول انکار کرد.گفتم بهم ثابت کن اونجا نبودی.همین الان زنگ بزن برادرت.بلاخره اعتراف کرد.بهم گفت دلیل اینکه دروغ گفتم تو بودی.چون دوس نداری من برم خونه خواهر برادرم.منم مجبورم دروغ بگم.
خیلی کارش زشت بود.چه توضیحی داشت بده
بیچاره بچه برادره یه تنبیه حسابی از عمو داره
جدی برخورد کنین و جواب بخواین!بدون ناراحتی...جدی!
چرا راستشو نگفت؟
خیلی حالم بد شد.بهش گفتم باید ازم معذرت خاهی کنی بابت دروغت.چون واقعا تحمل دروغ ندارم.معذرت خاهی کرد.ولی بیشتر که فک میکنم میبینم از خونوادش متنفرم.اونم که نمیاد اونا رو ول کنه.نمیدونم چیکار کنم
بابا خانوادشه چه توقعایی داریدا مگه میشه ادم خانوادشو ترک کنه
منکه نگفتم نرو.فقط گاهی وقتا پیشش گفتم ازشون خوشم نمیاد چرا اونا واس منوتو ارزش قائل نمیشن.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
