یا خدا من ی جاریه خنگ در عین حال حسود دارم حتی ی روغن سر بخواد بگیره میاد ببینه من چی دارم میزنم ب سرم
وضعشون خوبه ولی هنوز بهداز ۸ ماه عروسی مارو دعوت نکردن من دعوتشون کردم دوبار نمیدونم چرا بخدا برام مهم نیست ولی گاهی که خودم قصد دعوت دارم همسرم میگه بیخیال اونا مارو دعوت نکردن
یه بارخونشون دامن پوشیده بودباجوراب پامیشدومینشست سرسفره لباس زیرش معلوم میشد،شوهربی غیرتشم عین خیالش نبود،انقدرضایع بودکه فرداش شوهرم باتعجب پرسیدفکرکردم بیایم خونه خون به پامیکنی!یکیم این بودکه شوهرم نبودمن یه چیزی ازش تعریف کردم گفت اخی جیگرشو،من به گوشش رسوندم بدم میادازاین حرفش دفعه بعددرحضورخودش به شوهرم گفت جیگرتو،بازم شوهربی غیرتش مثل ماست نگاه میکرد
اینکه با دو تا بچه و اینکه دایم گردش و تفریحه چه جوری وقت میکنه انقدر خونه و زندگی و خودش مرتب و تمیز باشه
کلن خیلی خیلی فکر کنم برنامه ریزی دقیقی داره
همیشه کنار غذاش سالاد و دسر هست و برای بچه هاش کیک و کوکی و اینا درست میکنه خودش
جاری منم مثلا من ی بشقاب دارم کُپِ همونو دخترخالش داره..میاد انقدرررر تعریف میکنه بعد میگم اره دیگه از واسه منه میگه ععع ندیدم واسه تورو...درحالی ک شام اینا میان میبینه ظرفامو...کلا الکی از طایفشون خیلی تعریف میکنه گنده میکنه اونارو
منم یبار با شوهرم رفتیم خونش کنار دسشویی حیاط خلوتش شورت و سوتینش افتاده بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
