دلم سوخت دلم تاب نیاورد نیام چون دیدم پسرداییم ک دوتابچه داره شب خوابیده پیشش .زنداییم ودخترداییم انگارزیاد مسوللیت قبول نمیکنن سه تازن توخونه کنارشن همه کنارهم زندگی میکنن اما پسرداییم شب اول خوابیده بوده پیشش بقیش من اومدم ولی منم ازفردانمیام خسته شدم