اول که عزیزم هنوز اول کاری این همه نفرت از مادرش تو دلت جمع نکن که بعداً خدایی نکرده به خاطر این تنفرها از همه کارهاش برداشت بد میکنی و تو روابطت با مادرش به مشکل میخوری و از اونجایی که میگی خانواده دوسته ممکنه که با خودش هم مشکل پیدا کنی
بعد هم یک جریانی میگم که برای یکی از اقوام نزدیکم اتفاق افتاده
دختر فامیل ما قبل از این ازدواجش که یک پسر هم داره با یه آقایی نامزد بودن وچون به تفاهم نرسیدن نامزدیشون بهم خورد یعنی حدودا یکماه مونده بود به عروسیشون بهم خورد
بعد از چند ماه از بهم خوردن نامزدیش با یه آقایی تو محل کارش عقد کرد
ما خبر نداشتیم که به خانواده شوهرش قضیه نامزدی قبلی رو نگفتن
که قبل از مراسم عروسیشون گفتن که فقط خود داماد خبر از نامزدی داره و خود داماد گفته لزومی نمی بینم به خانواده ام بگم چون ما همو دوست داریم و خانواده اش هم حساس بودن و قطعا اگر قضیه رو میدونستن مخالفت میکردن
حالا بعد از گذشت دو سه سال از طریق مادرم متوجه شدم که حسابی با همسرش به اختلاف خورده و مثل اینکه همسرش این موضوع نامزدی رو تو سرش میزده
طوری که اینا پشیمون شدن که چرا قضیه رو به خانواده داماد نگفتن
به قول خود فامیلمون فوق آخرش این ازدواج بهم میخورد بهتر از این بود که آقا هر کاری میخواد بکنه و به خاطر ازدواج قبلی از دخترمون حق السکوت بگیره
من خودم کلا مخالف نظر دادن تو مسائل زن و شوهری هستم و قصدم از طرح این ماجرا این بود که قشنننگکک سنگهاتون رو وابکنید و به قول قدیمیا جنگ اول به از صلح آخر
به نظرم خانواده شما و در رأس اون پدر و مادرتون باید با این آقا صحبت کنن و اتمام حجت کنن
البته همه زندگیها مثل هم نیست ولی اینم یه تجربه واقعی بود من خودم بعد از این جریان حساب کار دستم اومد
زندگی شوخی بردار نیست
بله که بگی میشید زن و شوهر
و همیشه تو کشور ما متاسفانه زن باید کوتاه بیاد