ی روز خواهرای مادر شوهرم دور هم بودن منم بودم بعد خواهر مادرشوهرم همش نالع میکرد گریه کرد ک پسرم عاشق ی دختر زشت و سن بالا شده میخاد بگیرتش دس بردارک نی هرکاری میکنم دس بردار نیس اون یکی خواهرش باز گف پسر منم رفته ی سگ گرفته با اون قیافش بعد مادرشوهرم گف ک بزار خوش باشن هرکی رو دوس دارم بگیرن بعد یهو خواهراش گفتن تو چ پروا داری تو ک گشتی بهترین خوشگلترین عروسو واس خودت پیدا کردی حالا واس ما حرف میزنی..تنها عروسم منم.یهو ب خودم نازیدم😄