من الان ۴ماهه عقد کردم،همسرم حین اشنایی از رفتار بد جاریم باخانواده اش برام گفته من هم ازاین رفتار بی نصیب نموندم مراسم پاگشای من مادرشوهرم ۲تا النکو خریده بود جاریم جلومن گفت چخبره مگه برامن طلا خریذین پاگشا ،وجاریم از من ۱۷سال بزرگتره از مامان من ۳سال کوچیکتره ،پاگشا کلا انگار قهر بود با مامانم اینام کلمه ای حرف نزد منم انگار براش وجود ندارم،هرچیزی میخرم فرداش ازهمون میگیره و میپوشه!کلا باهام نه حرف میزنه ن چیزی از پوششم ایرادمیگیره ک چرا چاذر سرنمیکنه و حجابش اله بله درحالی ک خودش خونه پدرش چادری بوده تازدواج کرده باز کرده ،ما شهرستانیم اون بخاطر شغل همسرش بعد از ۵سال ک طبقه بالای مادرشوهرم نشسته رفتن تهران ،جاریم میگه چون خونه من تهرانه اخه تهران پوشش همه همینه باید منم ازاد باشم،یه ندید بدید واقعی ک زندگی تو تهرانو یه امتیاز میدونه برا خودش نه تحصیلات داره ،مدام میگه شهرما تهرانما اونجام مستاجره تو خونه ۵۰متری بیش از اندازع زبون باز،وهمسر دوم براذرشوهرمه همیشه مادرشوهرمو اذیت کرده و حسابی میترسن ازش مادرشوهرم مدام ازش تعزیف میکنه و قربون صدقه اش میره چه تو روش چه پشت سرش روز پاگشا منو صدا کردن ظرف شستم تنها اونام جمع کردن و اخرسرم مادرشوهرم بهش گف درذت بجونم خسته شدی ،یاخواهرشوهرم هروق اونحام غذارو میخوره انگارمیره ظزفاو جمع کردن وشستن میمونهبرا من چیکارکنم ؟مدام از قناعت اون تعریف میکنه در حالی ک اصلا اونجور نیس و شوهرش ۱۹ساله کارمنده فقط یه پژو دارن ،مدام طلاهاشو ب رخ میکشه ک اخیش باطلاهام ارامش دارم خب منم تازع نامزد کردم،تامیرسم خونخ مادر شوهرم مذام اون تعریف میکنن و خواهرشوهرم دربارههمه چی نظزمیده بامن مخالفت میکنهیه یه نمونه اش این که میگه هی هرما نروارایشگاه خب خودت اصلاح کن با مادرشوهرم مدام میگن موهاتو رنگ کن نروارایشگاه جاریتم نمیره پولتونو حیف نکن میگن عروسیت نگوعروسیابلکه کم پول بگیرن ازت،بهش گفتم مادرجون زنداداش(جاریم)ميگف موهاشو ارایشگاه رنگ کردخ میگه اخه تهران ارزونه!وضع مالیمونم خوبه ها،ن تنها جاریم فامیلای اونم میکوبه توسرمن،نگین بیخیال راهکاربدین لطفا،منو همسرن باعشق ازدواج کردیم اما اونا سنتی ومیونه خوبی باشوهزش نداره ،خواهرشوهرمم۳۲سالشه ومطلقه اس اماخودشو با من مقایسه میکنه و همه چی دون میدونخ ،ببخشید طولانی شد
راهکار ندارم فقط خدا صبرت بده
اون چه تباهیه که با طلاهاش آرامش داره😂😂😂😂بخند و رد شو بابا😂
فکر کنم خانواده همسرت ازش میترسن
جاریتونم به شما حسادت میکنه
فقط میگم رو نده
خدا صبرت بده
راهکارش اینه بگی باشه ولی کار خودتو بکنی بعد یه مدت دیگه عادت میکنن چیزی نمیگن
به منم میگفتن یه مدت
من محل نذاشتم الان تموم شده
نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم خدا بهت صبر بده
جداشو خودتوراحت کن
تو ک و ن نرو ترین ادما اونایین که میان تهران، به زور میخوان بگن مال تهرانن
بابا خود تهرانیام مال تهران نیستن
کلا حق باتوئه
یکم سیاست داشته باش
نزار از خرج کردنات خبردار بشن
بگو آره منم فقط قناعت میکنم
بعد هرکاری دوست داشتی بکن
البته اگه شوهرت بهشون نگه
اگه میخوای آرامش داشته باشی کلا یه گوشتو در کن یه گوش دروازه هرچی گفتن بگو چشم ولی کار خودتو کن.
از کارت ایراد گرفتن بگو شوهرم دوست داشت به خاطر اون این کارو کردم.
رابطتم با شوهرت خوب نگه دار که بعدا به کارات اعتراض نکنه. با جاریتم سعی کن زیاد در رفتامد نباشی که ازت چیزی بفهمه بره زیرآب بزنه
حد خودتو بالاتر بدون و برات مهم نباشه هرچند سخته می دونم ......
