سلام خانوما
من حدود 10 سال پیش ازدواج کردم و الان یه پسر 5 ساله دارم ، ما از اول خیلی با هم مشکل داشتیم و سعی میکردیم کوتاه بیاییم و حلش کنیم که حدودا موفق بودیم ، ولی الان یکی دوسالی میشه که دیگه انگار هردومون زدیم به سیم آخر و اصلأ کوتاه نمیاییم ، نمیدونم میخوایم به کجا برسیم ولی میدونم هردومون به شدت خسته شدیم ،و حس میکنم ازم متنفره شاید منم با حرفام این حسو بهش دادم ، الان حدود چندین ماهه که هیچ رابطه ای باهم نداریم و جاشو جدا کرده ، واینکه سره یه قضیه ای از حدود 3 سال قبل گوشیه هر دومون رمز داره و اجباری به حریم هم تجاوز نمیکنیم ، و مشکل من اینه که نکنه جایی سرش گرمه و من نمیدونم ! از یه طرفم پسرم دیگه داره بزرگ میشه و همیشه تنهاست و بهونه میگیره و گریه میکنه که خواهر و برادر نداره باهاشون بازی کنه و... و منم دوست دارم که باردار بشم ولی چون از تعهد شوهرم اطمینان ندارم و فعلأ هم رابطه نداریم توی فشارم و نمیدونم چیکار کنم ، توی دو راهی خیلی سختی هستم ، میترسم حالا اگه ظاهری آشتی کردیم و من باردار بشم بعدها پشیمون بشم و بچه ی دوم اشتباه محض باشه ، شایدم برعکس قدمش باعث بشه کلأ زندگی مون گرم بشه ، واقعأ نمیدونم چیکار کنم 😢😢😢 لطفأ کمکم کنین ، کمک خواهرانه نه الکی یه چیزی بگین رد شین ، این قضیه بارداری از سه سالگیه پسرم تا الان فکر هر روزمه ، دارم دیوونه میشم دیگه
اگه دیدین جواب ندادم حتمأ شوهرم اومده خونه ،نمیتونم جواب بدم ، لطفأ نطراتتونو بذارید ، حتمأ بعدأ جواب میدم ، مرسی ازتون ❤❤❤ تجربیاتتون تو زندگیه واقعی رو میخوام ، نمیخوام احساسی عمل کنم
