میدونم چی میگی، من همه کار براش کردم، هر روز بالای سرش مینشستم وقتی به خاطر آمپولها بیهوش بود، ساعتها فقط اشک میریختم، اون زمان خودم رو نابود کردم و بعد از ۱۷ سال فهمیدم چه حماقتی کردم و چه اشتباهی، و چه ماری رو در آستین خودم پرورش دادم
اینا که میگم همه تجربه هست که آدم تا به سرش نمیاد نمیفهمه، منتهی من اون موقع همه خانواده ام هم بهم کمک میکردن در حمایت و کمک به این آدم، چون ما خیلی ساده و احمق بودیم
فقط بهت میگم خودت رو نجات بده
تو مو میبینی و من پیچش مو، تو ابرو من اشارتهای ابرو