ابجیم ب خاطر اومد بیرون...رفتع بودیم جایی...
مامانم حواس پرتی دارع😭😭😭ندارع برع بیروووننن😭😭😭😭ولی دست خودش نیوده و رفتع بیرون...
داییم پیداش کزدع بردتش خونه بابابزرگم😓😓اونجا زنگ زدن باااز ب ابجیم زیر فحش کردنش😭😭
گفتن فلان شدع و دختر ..............کجایی چرا مادرتو تنها گذاشتتتتییییییی...
اومدیم اینجا و داییم شروع کرد حرف گفتن ب ابجیمو جلو در همسایه زدش😓😓
بعدش دایین بهش گف تو زندگی نداااری..ابجیم برگشت ب داییم گف اررع نداااارم تموووم زندگیییع من خواااهررررمه منننن تمام زندگیمو ب پای خواااهرم میریییژممم و ب احد و ناااسی مربوط نیس😭😭😭
ابجیم خیلی دوسم دارع....روزی که داییم داش ابجیمو میزد من دستم گچ گرفتع بود و بزور جلو داییمو میگرفتم..
ی بار داش با دوتا دستش خفه میکرد ابجیمو من گرفتم نذاشتم خفع کنننععع😭😭😭