خیلی دلم ب حالش میسوزه،گناه داره واقعا،خیلی سخته شرایطش اما واقعا من تحتهیچ شرایطی برنمیگردم.شب اول ک تازه فهمید طلاق گرفتم اومد گفت ب خاک مادرم ترک کردم.برگرد،من قبول نکردم
.فردابا همکاراش اومد دنبالم بهم گفت تو دو ماه بهم فرصت بده تا برم کمپ بستری بشم،ترک کنم،بعد برم دکتر اعصاب دارو درمانی،کنم،مشاورت میرم،1398سکه مهریه برات میزنم،حق طلاق بهت میدم ماشینمو ب اسمت میزنم،خونه رو هم ب اظمت میزنم فقط برگرد،برو دانشگاه درس بخون،ازین حرفا.
ولی من قبول نکردم.هشت ماهه ک قهر کردم،تا الان یادش نبود ک بیاد دنبالم؟همش شکایتم میکرد،،اذیتم میکرد،ولی همه چیز رو توی تاپیکام نوشتم،برای بار هزارم امروز رفتم مشاوره بازم،گفت اینا همش وعده تو خالیه،کافیه برگردی توی اون خونه،انتقام همه این التماس هارو ازت میگیره،اون ب من وکالت طلاق داد،بچه ها رو هم برد. ک من ب خاطر دلتنگی بچه ها برگردم،اما برنگشتم،
حالا س چهار روزه فهمیده من طلاق گرفتم،ب هرکس ک میشناسه رومیندازه،التماس میکنه،زنگ زده ب وکیلم اینقدر گریه کرده ک نگو،
رفته دم رستوران برادرم،جلوی اون هم جمعیت پاشوبوسیده گفته قسمت میدم بگو زنم برگرده،
ولی من توان ندارم حتی یک ثانیه دیگ تحملش کنم.
ازش متنفرم