از بعد از ناهار خواهرشوهرام اومدن خونمون، دو قلو هستن پونزده سالشونه. واااای یکسره حرفای چرت و پرت میگن راجب مدرسه و معلماشون. تک تکم نمیگنا، دوتا همزمان. حالا کلی مقوا و چسبم با خودشون اوردن براشون جعبه ی ولنتاین درست کنم. نمیدونم چرا مادرشوهرم یه کلمه بهشون نمیگه این دختره حاملست گناه داره.... مغزم داره منفجر میشه بخدا. حالا از این طرف شوهرم الان از سرکار اومد گفت نزدیک بود بهم ماشین بزنه منم ناخوداگاه سرش داد زدم گفتم انقد که بی دقتی. جلوی خواهراش بهم گفت چیه چرا وحشی شدی... این دوتا هم تا دیدن داریم بحث میکنیم گفتم ما داریم میریم خدافظ!!! یعنی فقط اومدن منو روانی کردن و رفتن. هوف بخدا دست خودم نیست اعصاب خودمم ندارم تازگیا. چرا اینا حالیشون نیست. یاد اول بارداریم افتادم که مادرشوهرم آرد و کره آورده بود گفت واسه دخترام کاچی درست کن!!! گفتم مامان کاچی سقط میاره گفت خب تو نخور که فقط درست کن. یعنی واقعا حالیشون نیست؟؟ خیلی حالم بده اه
اخه ویار چه ربطی به حرف زدن داره نمیدونم درکش نکردم حالب نبود رفتارش ولی جریان ...
نگو توروخدا من سر بچه اولم فقط تا ۴ ماه میخاستم بمیرم از ویار
حالا ویارم چی بود : موبایل ، شوهرم و هر کسی که ارم سوال بپرسه 😐 بخدا همچین بدبختی رو تو عمرم ندیده بودم ، شوهرم زنگ میزد از سر کار حالمو بپرسه تا صد بار که جواب نمی دادم اون بدبختا نگران هی زنگ میزد آخر فحش میدادم قطع میکردم فک کن🙄😥
خدایا بابت تمام نعمت هایی که بهم ارزانی داشتی هزاران بار شکرت
فقطی حرف میزنن...بگو سرم درد میکنه...برو استراحت تا حوصله عشقت رو داشته باشی
ده بار گفتم کمرم درد میکنه، هی سرفه کردم که مثلا بوی چسب داره اذیتم میکنه. حالیشون نیست اصلا. هی گفتم بقیش بمونه شب درست میکنم،میگه این دیگه کم مونده بزن تموم شه. باز یکیشون یه کم حالیشه ولی یکیشون واقعا رو مخمه
ده بار گفتم کمرم درد میکنه، هی سرفه کردم که مثلا بوی چسب داره اذیتم میکنه. حالیشون نیست اصلا. هی گفت ...
ولیکن مطمئنم اونا اصلا تو فاز حاملگیت نیستن یعنی درک نمیکنن که اذیت میشی بخدا یکم سخت گرفتی بهشون گناه دارن تقصیر مادرشونه که حال و روزتو میبینه و به بچه ها تذکر نمیده
خدایا بابت تمام نعمت هایی که بهم ارزانی داشتی هزاران بار شکرت
والا حرف زدن دیگه چکارت کردن مگه از ادم به دوری دور از جونت رفتارت با شوهرت هم بد ...
من همیشه اینجوری نمشم که... امروز بعد ناهار داشتم میخوابیدم یهو اومدن، هم خوابم نصفه شد، هم دوتایی حرف زدنشون رو مغزم بود، هم جعبه درست کردن واسشون... حالا این وسط باید پذیرایی هم بشن... بخدا وکدگسشون دارم ولی بعضی وقتا نمیکشم....