دیشب از تو پیاده رو رد میشدیم .یه پیرمرد گوگولی با کلاه و کاپشن تو تاریکی و تنهایی نشسته بود لب یه دیوار کوتاه ..زانوهاشو گرفته بود بغلش و تو عوالم خودش بود ..انقد دلم سوخت .سنش زیاد بود . چند قدم اون طرف تر یه پیرمرد دیگه هم نشسته رو زمین بود و به هرکی که از جلوش رد میشد نگاه میکرد .این یکی فکر کنم کمک میخواست .
رفتم سوپر خرید داشتم ۱۰ دقیقه بعد که اومدم بیرون شوهرم به یه فلافلی که اون نزدیک بود گفت براشون دوتاساندویچ ببره . دوتا ساندویچ فلالفل ساده خیلی ارزونه . ما رفتیم و یه ساعت بعد که از اونجا دوباره رد شدیم دیگه پیرمردا اونجا نبودن . خیلی حس خوبی داشت . گفتم حتما دیگه سیر شدن و لازم نبوده تو سرما بشینن .بچه ها .من دفه اولم بود به کسی که غریبه بود غذا میدادم.خیییلی حس خوبی داره . انگار یکی به خودتون یه چیز خوشحال کننده داده.یه جور انرژی میگیری . دلم میخواد یه روز تو خونه ساتدویچ خوب درست کنم ببرم برا پسر کوچولوهای سر چهارراه.
اگه میتونید و توانش رو دارید از این حس های خوب غافل نشید . از توجه کردن و کمک کردن به ادمایی که ۷پشت غریبه ان . فکر اینکه اون لحظه چقدر خوشحال میشن دل خودتونو بیشتر خوشحال میکنه . حتما امتحان کنید .☺