پدرشوهرم قبل اینکه من عروسشون بشم خونوادگی رفتن مکه یعنی پدرشوهرمومادرشوهرم باشوهرمو برادرشوهرمو جاریمو سه تاخواهرشوهرام بدون شوهراشون دراصل باخرج پدرشوهرم رفتن،ازمکه پدرشوهرم برای سه تاخواهرشوهراشم باجایچریم ازاین پلاک های مکه خریده بعدچندوقته پیش پدرشوهرم گفت باید ازهمینحایکی برای شماهم بخرم چون اونموقع نبودی کلاه سرت نشه دیشب همه جمع بودیم خونشون که پدرشوهرم اومدیه جعبه طلا رو دادبه خواهرشوهرم گفت ببین قشنگه اینو واسه یگانه خانم خریدم اونم تادرشو بازکردد گفت واااااای خیلی قشنگه بازداد به اون یکی خواهرشوهرم اونم همینطور خیلی تعریف کردمنم دیدم تابلو دارن اغراق میکنن گفتم خواهشا سرب سرم نزارین منکه میدونم توش خالیه خواهرشوهرمم خندیدگفت همین جعبه ی خالیش مال من منم گفتم اخه تابلو تعریف کردی ازش من اینارومیشناسم دارم باهاشون زندگی میکنم خیلی سرکاری میزارن ادمو کلا دوستدارن اذیت کنن بعدمادرشوهرم اومد ک ببینه یهو دیدم پلاکو دراورد گرفت بالا یعنی ازخجالت اب شدم بخدا جلوپدرشوهرم