استارتر دستت درد نکنه تاپیک خوبی زدی گلم
من خودم ک خوراکی میخرم تو کمدم قایم میکنم همیشه هم استرس دارم کسی نره سر کمدم
ی بارم زن داداشم با پیراهن من رفتم خونشون انقدر استرس داشتم بر نگردونه
مادرشوهرمن برای ده یازده نفرتویه قابلمه دونفره خورشت میذاره.بعدم خب همه مجبورمیشن کم بکشن میگه ببین چه اندازه بودا😑
دعوت بودیم خونه یه بنده خدایی
رفتم آشپزخونه کمکش دیدم فقط یه قابلمه بزرگ سوپ رو گاز با یه قابلمه بزرگ پلو
موقع نهار، مرغهای توی سوپ رو درآورد تو روغن سرخ کرد گذاشت کنار برنج
خواهر شوهرم خونمون بود داشتم گوشت چرخ کرده بسته بندی میکردم اخرش یکم‌موند ریختم تو کیسه یهو گفتم کمه بزار امشب کتلتش کنم دیگه بعد از نایلون دراوردمش انداختمش تو کاسه
خواهر شوهرم گفت کیسه اشو ننداز دور حیفه با مایه بشورش!!!!
منم کپ کردم آخه خیلی چرب بود
منو مادر شوهرم رفته بودیم عیادت خونه ی زن عموی شوهرم.بیچاره خیلی حالش بد بود دختراشم رفته بودن سرکار خونه نبودن.زن عموی شوهرم همش ناله میکرد اصلا چشاش وا نمیشد دائم میگقت ببخشیدا کسی نیس ازتون پذیرایی کنه.حالا منو مادرشوهرمم ازراه دور اومدیم دهنمون خشک خشکه.مادرشوهرم گفت عیب نداره خودمون الان چایی میاریم .به من اشاره کرد که برم آشپزخونه چایی بیارم.خلاصه رفتم آشپزخونه و چایی دم کردم خودمم اومدم نشستم پیش مادرشوهرم تا چایی خوب دم بگیره برم بریزم.زن عمو گفت پس کو چایی گفتم دم بگیره الان میارم.به جااااااااان خودم چنان چشماش باااااااااز شد و ازجاش پرید گفت دم کردیییییییی؟ گفتم بله.گفت من تازه اونو صبح دم کرده بودم چرا ریختی دور؟بعدم مثل فنر ازجاش بلند شد رفت آشپز خونه ببینه میتونه تفاله چایی رو برداره یا دیگه قابل استفاده نیس.وای من دهنم وا مونده بود اصلا هنگ بودم توراه برگشت مادر شوهرم غش کرده بود از خنده میگفت خدا خیرت بده بنده خدارو از رختخواب جدا کردی
مادر شوهرم خ خسیسه
نمونش همین امروز توی روستاشون خونه ویلایی درست کردن مامانم و بابام من و شوهرم امروز رفتیم منزل مبارکیشون از قبل بهم گفت خودت یه چیزی درست کن بیار خورش سبزی گذاشتم شوهرم ز زنگ بهش گفت برنج و بزار رفتیم دیدیم برنج هندی گذاشته حالا پر خونه برنج ایرانیه جالبه خانواده من توی این هفت سال فقط یه بار دعوت کرده
