خانواده شوهر و خاطره خوب!!!!!!!!!!!!!😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
هیچی یادم نمیاد چرا😅
هر چی تو مغزم گشتم چیزی نبود😐
عروسیمون که به جفتمون خوش گذشت اولیش بود
من همه ی خاطره هام باهاشون خوبه
خیلی چیزا
من یه خاطره در دوران عقد دارم، که گفتنش خالی از لطف نیست؛
یه بار رفته بودم خونشون، و وظیفه غذا درست کردنو به عهده گرفتم(خیر سرم) و داشتم با شور و اشتیاق غذا میپختم، و چقدر هم از خودم داشتم تعریف میکردم (بنده خداها نمیدونستن چه آشی واسشون پختم)
هیچی دیگه؛ فاجعه رخ داد و من به جای نمک، شکر ریخته بودم تو غذا
( خب تقصیر من چیه 😟😟؟ هر دو سفیدن، اصلا چرا باید هر دو یه رنگ باشن 😣؟
خدا. ! قربون عظمتت بشم، تو که قدرتشو داشتی 💪💪چرا این ۲ تا رو شکل هم آفریدی؟
الانم دیر نشده، پاشو رنگ یکیشونو عوض کن، (رنگ پیشنهادی من صورتیه 😍😍)
خلاصه با هزار فیس و افاده سفره رو چیدیم و غذا رو کشیدم واسشون، چشمتون روز بد نبینه، با تناول کردن نخستین لقمه ها یهو دیدم سفره شبیه به جزیره ی ناشناخته شد.
سوت و کور (صدای جیر جیرکها رو میشد شنید)
اون موقع تازه فهمیدم‌که چه کردم😱😱😱
دوست داشتم همون لحظه، اسرافیل عزیز تو سورش میدمید و دنیا خاتمه پیدا میکرد.
(ولی حالا دارم میگم ای کاش به جای شکر، سیانور میریختم توش)
اووه زیاد
بابرادرشوهرام فامیلاش
سیزده به درا باغ رفتنا اوووه
به غیر ازدوتا خاطره بد بقیش خوبی بوده
شب یلدا خیلی خوش گذشت
خاطره 🙄خاندان شوهر🙄 اونم خوب 🙄 شیب 🙄بام🙄
موقع زلزله چند سال پیش تهران قیافه مادر و پدر شوهرم ک سر سفره بودن دیدن داشت تا مدتها یادم می اومد میخندیدم طوری ک دل درد میشدم
ما دوماه بعد عقد رفتیم مشهد انقد خوش گذشت
مدیونید اگه فک کنید زهرمارم شد😒
