ن بابا عصبی بوده گفته 
من خیلی لجبازم شدید چند شب پیشا دعوا کردیم شوهرم گفت فکری ک تو سرت هست و عملی کن 
ما خیلی خوشبختیم من ب جدایی فک نمیکنم 
اون همش فک میکمه از من کمتره و من یروز تنهاش میزارم  
بهش گفتم چ فکری گفت اینجوری ک نمیشه یسره کن 
گفتم ینی چی گفن هدکس پی راه خودش من پاشدم لباس پوشیدم رفتم 
اوومد بیرون  گفت دیدی از خداته گفتم ن میمونم بیرونم کنی 
خودس به اشتباهش پی برد 
مردا مغرورن 
تو عصبتنیت یچیز میگن ب دل نگیر