شوهرمچندوقته گیرداده میگه میخوام باکو،میگه شنیدم جای قشنگیه میگم نمیخوادبری میگه ماالان یه بچه کوچک داریم میتونم برم اگه یه بچه دیگه بیاریم بااین گرونی دیگه نمیشه برم میگم منم ببر میگه نه اونجاجای زن نیست،من میخوام یه هفته ای برم وبیام ،ولی من اصلا دلم نمیخوادبره البته من ازباکو هیچ اطلاعاتی ندارمکه چجور کشوریه ولی مردای ایرانی بی جنبه ان هرجابرن،شوهرمنم جوونه و کم سن وسال تعریف نباشه خوشگل وخوشتیپم هست همش میترسم بره اونجاو....بهش گفتم اگه بری دیگه نه منومیبینی نه بچه رومیگه هرجابری بعدیکهفته مجبوری برگردی تاابد که نمیتونی نیای اصلا حریفش نیستم
چجوری پول هست شوهرت بره تو نری توروخدا انقدر خودتونو دست کم نگیرید
عزیزم اولش تو تاپیکم گفتم شوهرم میگه فعلا تایه بچه داریم برم ک بعدا نمیشه ،شوهرم ک دم به دقیقه نمیره خارج ک بگم تومیری پول ب منم بده این اولین باره اونم باپول قرعه کشی بعدم من اصلا تنهایی تا سوپر نمیرم چه برسه خارج اصلا اهل دوست ورفیقم نیستم
ایییش والا من نمیدونم چرا این شکلین شوهر من با بیکینی هم بگردم چیزی نمیگه بهم ولی خودش باشه پیشم خودش نباشه مگه من جرات دارم شئونات اسلامی رو رعایت نکنم
اکانتم اسم پسرمه...بخدا من آقا نیستم هرچی اسم خودمو زدم نیاورد مجبورشدم اسم پسرمو بنویسم
وقتی شوهرت میره خارج فکرای بدنمیاد تو سرت ک مثلاالان اونجا بافلان خانم داره....
نه قبلا اینطوری بودم درکت میکنم ولی بعدا عادی میشه چون دوست زیاد داره اونجاهم رفنه بود با دوتاخانوم ایرانی تویه هتل بودن خانوما معلم بازنشسته بودن ولی میگفت همش باهم میرفتیم بیرون خرید یا شام با تور رفته بودن مهم نیس برام زیاد گیر نمیدم
اکانتم اسم پسرمه...بخدا من آقا نیستم هرچی اسم خودمو زدم نیاورد مجبورشدم اسم پسرمو بنویسم