شوهرم دیشب بهم گفت دوست دارم مادرمو ببرم کربلا.ناراحت میشی اگه الان ببرمش بعد آخر تابستون شما رو هم ببرم که بچه یکم بزرگتر شده باشه؟(یه پسر ۴۰ روزه و یه پسر ۵ ساله دارم).منم یکم قیافه م توهم رفت گفت ولش کن راضی نباشی نمیرم.منم گفتم خب صبر کن مامانتم آخر تابستون با خودمون ببر میگه نه دوست دارم تنها برم با مامان.حالا مامانش نه پیره نه بی دست و پاس نه بی شوهره نه بی پوله.نمیدونم چرا میخاد این کارو بکنه با این حال من با اومدن مامانش به خدا مشکلی ندارم مشکلم اینه چرا دوست نداره منم باشم باهاشون.از طرفی هم گفتم اگه مخالفت کنم یه عمر تو دلش میمونه و میکوبونه توسرم.حتی راضی شد تابستون که رفتیم مامان منم با خودمون ببریم ولی بازم دلم راضی نمیشه.شما بگین حق ندارم ناراحت شم؟
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلا خیال کن که تو اصغر نداشتی
اتفاقا دیروز شوهرم گفت از بچگیم ارزوم بوده مامانمو ببرم سفر زیارتی کلی استقبال کردم و خوشحال شدم و هیچ حرفیم از رفتن من نزد که بگی خب قراره باهم برید
کاربر محترم بفهم و شعور داشته باش که نظر هر شخصی برای خودش محترم و از نظر خودش درسته، اگر شما نظر مخالفی داری دال بر این نیست که شما عالم مطلق هستی و نظرت درسته.. پس با بیشعوری تمام و با الفاظ دور از شان انسانی منو ریپلای نکن
فک کنم اگ از دید اون ببینی راحت کنار میای. طبیعیه ک دوس داری همه تون باهم باشید. اما گاهی ادم دوسداره خودش باشه و مامانش. من تو مجردی هییییچ وابستگی ب مادرم نداشتم. الانم ک متاهلم همینطور. شوهرمم ب شدت دوس دارم. اما دلم میخاد گاهی خودمو مامانم باشیم فقط. یاخودمو خانوادم بدون شوهرم. اگ میتونی درکش کن. اگ اجازه بدی حتما ازت قدر دانی میکنه. من هر دفعه ک شوهرم میذارتم خونه مامانم اینا خودش برمیگرده تهران سر کار بیشتر از قبل عاشقش میشم