2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حرفایی ک میشنیدم نمیخواستم باور کنم

اون اشتباه کرده بود؟؟؟بعد دوسال؟؟؟

داشتم دیوونه میشدم.یادم نمیاد اونروز سر چی حرف زدیم.یادمه اهنگ هم گوش کردیم

حالم خوب نبود حالت تهوع داشتم هوا هنوز تاریک نشده بود ک بلند شدم برم

جلومون ی سرسره بود تا بلند شدم تصویر سرسره دور سرم چرخید و دیگه هیچی نفهمیدم

با دردی ک تو شانه هام حس میکردم و باصدای ی پسر ک میگفت چیکارش کردی  داداش

ب هوش اومدم

کلی ادم بالاسرم بودن.اورژانس هم بود

من همیشه فشارم پایین بود و انروزم ب شدت افت کرده و من غش کرده بودم

حسابی ترسیده بود پرونده رو امضا کردیم و برام ی تاکسی گرفت تا دم خونه خودشم همرام اومد.هرچی گفتم برو دیر وقته نرفت

نذاشتم خونوادم چیزی بفهمن زود رفتم و خوابیدم

معین اونشب هرچی زنگ زد جواب ندادم

حال بدی داشتم.تهی شده بودم

نمیدونم چجوری حالمو توصیف کنم ک عمق فاجعه رو بفهمید

من برای اون از همه چیم گذشته بودم و حالا داشت واقعیت برام رو میشد.داشتم تفاوتهای فرهنگی و اعتقادی رو میدیدم.همش تو کله م زنگ میخورد ک هرکسی کو دور ماند از اصل خویش.باز جوید روزگار وصل خویش

ب همین زودی خسته شده بود؟؟؟من ک دنبالش نرفتم.اون بود ک منو راضی کرد.منو عاشق کرد هرکاری کرد و قبولش کنم.حالا میگفت اشتباه کرده؟؟

ی روزی ارزوم این بود همسرم مرد مومن و متعهدی باشه با دیدن معین خیلی سخت تونستم خودمو راضی کنم ک بپذیرمش.اینقد با خودم کلنجار رفتم و گفتم خدا میخواد ما باهم پله های خداشناسی رو طی کنیم و ب تکامل برسیم...

داشتم دیوونه میشدم

چن روزی جواب معین رو ندادم

وقت و بی وقت زنگ میزد و من میپیچوندمش

بیشتر جوابش رو نمیدادم.نمیدونستم چی بگم.نمیتونستم مث سابق باشم.مدام تپش قلب داشتم.فکر اینده دیونم میکرد.معین اون بار هرچی اصرار کرد دیگه دیدنش نرفتم

بعدم رفت دوباره سربازی

اون مدت هم خیلی کم جوابش رو میدادم

ی بار ک زنگ زد داشت گریه میکرد.میگفت چرا اینجوری شدی‌.فک میکرد خواستگار برام اومده

میخوام جواب بدم

کلی حرف زد کلی التماس کرد.ک اینجا تنهام و همه امیدم تویی

گف ب انید تو دارم تحمل میکنم امیدواری میداد

ولی من دیگه فرزانه سابق نبود


اونشب دلم براش سوخت

نمیدونم چرا یهو اون همه عشق با گفتن ی حرف از دلم رفت.اون گفته بود اشتباه کرده و حالا داشت ب زور تحمل میکرد محض عذاب وجدان....

من تصمیم خودمو گرفته بودم همه چی برام تموم بود

ی سالی بود ک خونه خواستگار راه میدادم

همه دخترای کوچکتر ازمنم ازدواج کرده بودن و مادرمم دیگه همرام نبود.جو بدی بود

هربار دعا میکردم ک برن دیگه نیان.یا ی جوری تو اتاق صحبت میکردم ک خودشون جوابشون منفی باشه

خواستگارم زیاد داشتم حداقل هفته ای ۲ یا ۳تا

بعد از اونشب کمی نرم رفتار کردم.میترسیدم بلایی سرش بیاد.گفتم برمیگرده و همه چیو تموم میکنم

با خودم لج کرده بودم میگفتم زودتر ازدواج میکنم ک بفهمه من کی بودم.بفهمه کیو از دست داده

حتی گریه هم نمیکردم

دوباره احساس میکردم گول خوردم

کم و بیش جوابش رو میدادم

دوباره اومد

شب اول با ذوق بهم زنگ زد و گفت سوپرایز دارم گفت ایندفه زودتر از همیشه اومدم....

خوشحال نشده بودم دلم نمیخواست ببینمش

خودشم تعجب کرده بود

یکی دو روزی گذشت و من نرفتم بیرون و بهانه اوردم نمیتونم

عروسی یکی از نزدیکان بود و درگیر خرید بودیم

خیلی بی تابی میکرد.میگفت نکنه جدی جدی نمیخوای بیای ببینمت؟؟

همش میپیچوندمش

تا اینکه ی شب ک رفته بودم خرید زنگ زد و فهمید بیرونم.مسیرمون کلی باهم فاصله داشت ولی خیلی اصرار کرد ک بمونم و اون بیاد پیشم.

وقتی اومد مث همیشه از تعریف کرد ازم

تازه ی مانتو خریده بودم و دستکش توری

فک میکنم اواخر مرداد بود

حس بدی داشتم.خودمم باورم نمیشد چرا دلتنگش نشدم چرا دیگه حسی بهش ندارم

سرد شده بودم.اونم میفهمید و ب روی خودش نمیاورد

اهنگ جدید از خواجه امیری گذاشت.پاییز بود اسمش فک کنم

گفت اینو تازه شنیدم ب یاد تو

هی میگفت خیلی دلم برات تنگ بود ولی من فقط لبخند میزدم

چن بار گفت و من هیچی نمیگفتم

برگشتم سمتش مثل خودش گفتم ولی من دلم دیگه تنگ نمیشه

خشکش زده بود

گفت دیگه دوستم نداری

گفتم نمیدونم

درمونده بود منم درمونده بودم

میدونستم دیگه هیچی مث سابق نمیشم

میدونستم نمیتونم با شرایط اون خانواده کنار بیام و همش بایدحرص بخورم

بهش گفتم داره عشق میره کنار و واقعیت داره جاشو میگیره.گفتم پس فردا منو تو همو تو باتلاقی میندازیم ک هرچی دست وپا بزنیم نمیتونیم خودمونو نجات بدیم.مشاوره هم رفته بودم وگفته بود بهترین کار همینه

مطمینن بعد دوسال تموم شدن رابطه برا من ک ی دختر بودم وخونوادمم خبر داشتن خیلی سخت تر از اون بود

اون فقط داداش کوچیکش میدونست و مامانش

ینی فامیلی نداشتن تو شهر ما.با خونوادشم صمیمی نبود

بهش گفتم پس فردا من و تو مدام میخوایم همو تغییر بدیم و دیگه عشقی باقی نمیمونه

هیچی نمیگفت

ازش خدافطی کردم و رفتم

برام تاکسی گرفت و برخلاف همیشه دیگه نذاشتم بیاد

برام تعجب اور بود  حتی گریه هم نکردم

رفتم و اون اخرین بار بود ک منو معین تموم شدیم برای همیشه


تا جایی ک میشد همو نگا کردیم

شب پیام داد حرفاتو هنوز باور نمیکنم

باور نمیکنم دیگه ندارمت

میگفت تو میخوای منو بترسونی

میگفت مگه میشه پشت پا زد ب دوسال خاطرات عاشقانه....

حرف میزد و من هیچی نمیگفتم و بی صدا اشک میریختم

گفت حق نداری یکطرفه تصمیم بگیری

فقط نوشتم تموم شد معین

همه اون روزا تموم شد

من تصمیمم رو گرفتم و میخوام برم و از همه این دوران فقط دوسال خاطرات عاشقانه رو برمیدارم

نمیخوام ی روزی ب ته مونده خودم نگا کنم بگم بیچاره اینجوری تموم شدی

گفتم من نمیتونم خواسته های ترو براورده کنم توام نمیتونی.دنیای ما ۳۶۰ درجه باهم فرق داره.هم تو منو عذاب میدی هم من ترو

جواب داد ۳۶۰ درجه همون صفره هیچکس مث منو وتو نبوده و نیست

گفتم پس بذار تو ذهنت همینطور خوب بمونم

بهش گفتم بقول خودت ی پایان تلخ بهتر از ی تلخی بی پایانه.خدافطی کردم و براش ارزوی خوشبختی

تموم شد

بعد اون معین هرچی زنگ زد و پیام داد دیگه جواب ندادم

رفت سربازی دوباره.بازم زنگ و جوابی نمیدادم

حرفامو زده بودم

مامانش زنگ زد ی روز

کلی حرف زدیم

براش توضیح دادم.گفت تصمیمت درسته و گفت خودش هم سالها با این درد دست و پنجه نرم کرده

بهش گفتم ب معین بگین این دختر بدردت نمیخوره

گفت ب هیچ عنوان همچین حرفی نمیزنم

خواستم کنارش باشه و تنهاش نذاره

بعد اون از همکلاسیامون ک از رابطه ما خبر داشت و باهم سرباز بودن.بهم زنگ زد و از اوصاع معین میکفت.تعجب کرده بود ک چطور رابطه ما اینطور شده

کلی باهام حرف زد و نتونست متقاعدم کنه

ب خونوادم گفته بودم معین تصمیم داره بره خارج و من قبول نکردم و رابطمو تموم کردم

شاید روزی دو یا ۳تا خواستگار داشتم

هیچ کسی ب دلم نمینشست

شاید بگین چ زود خواستی جایگزین پیدا کنی

ولی من گیر افتاده بودم

انتخاب اشتباه کرده بودم و خونوادم ک بهم اعتماد کرده بودن حالا اعتمادی نداشتن و منم توان مخالفت نداشتم.کلاسای زبانم تموم شده و تو خونه بودم همش

کلاسای مشاوره بهداشت میرفتم

محرم اومده بود

ی خواستگار داشتم ک ب محض دیدنش مهرش ب دلم نشست

کلی حرف زدیم و فهمیدم شرایط خاصی داره

مادر مخالف کامل بود و پدرم میگف هرچی خودت بخوای

ی خواب دیدم.کلی مشاوره و رفت و امد

کلی تحقیق و صحبت

ازش بدم نمیومد

کنارش ارامش داشتم.فک میکردم میتونیم ب هم کمک کنیم

بالاخره تو یکی از روزای پاییز عقد کردیم

عکس روز عقد رو گذاشته بودم پروفایلم

معین هم مدتها بلاک بود



ی روز دیدم از ی شماره ناشناس پیام دارم تو تلگرام

معین بود

ی کلیپ بود از همه پیاما و عکسا و ویس ها

ی فیلم بود از پارکی ک باهم میرفتیم و اون تنها تو ی روز بارونی(من عاشق بارون بودم) رفته بود و هق هق میزد تو اون فیلم

.هی میگف یادته فلان جا نشستیم یادته فلان روز

گفت عکس پروفایلو ک دیدم باور نمیکردم...قلبم وایستاده

کلی پیام بود

هیچی جواب ندادم و گفتم لطفا برو

خواهش میکنم برو.گفت میدونم ک دیگه نباید بهم جواب بدی

اون رفت......

من حتی اون شماره رو بلاک هم نکردم ولی دیگه هیچ خبری ازش نبود

روزها میگذشت....

من مطمین بودم کار درست رو انجام دادم

بچه ها شاید باورنکنین ولی حالام ک دارم مینویسم حسی ب اون روزا ندارم

من مطمئنم ک کارم درست بوده

ی سال و خورده ای پیش دوست دانشگام ک هنوزم باهاش رفت وامد دارم ی روز بهم زنگ زد احوال پرسی کردیم و گفت ک معین رو تو بانک دیده

معین در مورد من ازش پرسیده بود

به دوستم گفته بود ک نتونسته منو فراموش کنه

بهش گفته بود (من)ی فرشته بودم ک برای ی مدت کوتاه وارد زتدگیش شدم

دوستم میگفت گفته الان همه چی دارم کار خوب.درامد خوب.ماشین ولی کاش هیچکدومو نداشتم ولی فلانی رو داشتم

میگفت با هرکی میخوام رابطه برقرار کنم با من مقایسه میکنه و اونام بعد ی مدت کلافه میشن و میرن.میگف همه دنبال پولمن و فقط فلانی بود ک تو بدترین روزای زندگیم بدون هیج توقعی کنارم بود

خلاصه ک از من پرسیده بود و زندگیم

دوستمم گفته بود ک داره زندگیشو میکنه

این اخرین چیزی بود ک من از معین فهمیدم و با اون دوستمم قطع رابطه کردم چون دلم نمیخواست از زندگیم ب معین چیزی بگه.با خودم گفتم شاید شمارع دوستم رو گرفته باشع

دلم میخواد خوشبخت باشه هرجا ک هست

تمام....

الان زندگیت چطوره؟

همسرت باهات هم عقیده است؟

🌱 من از تبار #دختران_تکراری نیستم....                       من همان #تافته ی _جدا_بافتهام.....🍭                              ~~~~~~~~~~~~~~~~~                          👩‍⚕️ یکمامایآروم و مهربون                                        🚫توروخداااااااااا لایکم نکنید🚫
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792