بچه ها ما چهار تا دوستیم خیلی با هم راحت و صمیمی هستیم هر چهار تامون هم تو یه مجتمع مسکونی زندگی میکنیم همیشه دور هم جمع میشیم یکی از اونا یه جورایی سر گروهه خونه ش با من تو یه طبقه ست اکثرا خ نه ماست حالا شاید روزی ۱۰ دفعه بیاد حتی اگه شو۶رم باشه خونه
مهمون داشته باشم
یا خواب باشم حموم باشم در هر صورت میاد یعنی در میزنه یکی بلاخره باز میکنه و اونم اینقد دیگه صمیمی شدیو بدون تعارف میاد
خلاصه عصر همه خونه من بودن اش درست کرده بودم بعد اینکه خوردن ایشون رفتن خونه خودش بچه ها هم رفتن گفتن ۵ دقیقه میریم خ نه ش و بعدش میریم
رفتن و منم حدودا ۱۵ دقیقه ظرفا رو جمع و جور کردم و رفتم خونشون اینم بگم من شاید ماهی ۳ یا ۴ دفعه اونم سرپا برم و بیام من بچه دارم ولی اون نه
خلاصه رفتم و تا من رسیدم گفش بچه ها میخوام کادامو بکنم خیلی کار دارم شناها اینجایید نمیتونم کارام مونده
شما ها برید یه ساعت دیگه بیاید البته اسم اون دوتا دوستام و گفت مثلا عسل و سحر یه ساعت دیگه بیاید چند باری تاکید کرد خیلی هم اسرار میکرد که باید حتما بیاید
خلاصه