2777
2789


یادمه وقتی 8 سالم بود یه بار با مامانم دعواش شد... من ندیدم ولی مامانم میگه با کابل آنتن زدنتش...

بعد دست من گرفت خواهرم بغل کرد که بریم

ولی بابام من گرو برداشت...دستم کشید و نذاشت با مامانم برم😢

هیچ وقت اون حس ناامیدی و ترس و دور شدن مادرم 

و تنهایی که فکر میکردم تا ابد ادامه داره 

یادم نمیره

...

 من از پشت گردنم گرفت انداخت تو اتاقم...چه شب مزخرفی بود برام چقد ازش بدم میومد چقد گریه کردم ...


همین خاطره های دردناک کم کم باعث شد ازش متنفر بشم 

...

یعنی حق ندارم ازش بدم بیاد؟؟؟ 

حتما میخای بگی من ی دختر کوچولوی احساساتی هستم ... بابا خودم میدونم

نمیدونم چرا یادش افتادم 

شاید چون قصد داشت به زور پسرعموم با خودشون ببرن برای نماز...

ولی خداروشکر فقط عموم باهاش رفت و من میتونم ی خلوت کوچیک با نامزدم داشته باشم

حتما میخای بگی من ی دختر کوچولوی احساساتی هستم ... بابا خودم میدونم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ن نداری منم این حس هاروداشتم نسبت ب پدرم ولی جونم ب جونش ازخدامیخاماگ قرارخارب دستش بره چاقوقبل توقلب من بخوره پدرمههههه بنمه ریشمهههه تموم امیدمه الان ک هس قدرشوندونم فردا ک زبونم لال مردبرم ی تیکه سنگ بغل کنم البته الهی نباشم واس اون روزقدرشوبدووووون پدراگ هرچیییییییی هس پدر عشق دختره 

اره. تو زندگی همه پیش میاد. اینکه چیزی نیی

از این بدتر ... 

همین کافی نیست ... چرا باید کسی رو دوست داشته باشم که مادرم اذیت کرده😞

حتما میخای بگی من ی دختر کوچولوی احساساتی هستم ... بابا خودم میدونم
بابایه من بیشتر از اینا بدی کرد اما هنوزم اولویته زندگیمه و عاشقشم

واقعا داشتم دنبال این کامنت پز دادن میگشتم وقتش بود دگه😑

من از آن وقت که دربند  توام آزادم  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792