تازه بعد از ۱۴ سال انتظار خدا به دلم نظر کرد بهم یه پسر بخشیده که اگر خود خدا حفظش کنه اردیبهشت بغلم میگیرم
دلایل کمی خودخواهانه بود یکی شوق شهدات چون روایت خوندم که خانمی که زمان زایمان از دنیا بره جزو شهدا بحساب میاد شاید این دنیا مرگ معمولی ثبت بشه و مهم کتاب مکتوب خداست که شهید مینویسه و دوران بارداری ثواب مجاهد فی سبیل الله داره ثواب مردانی مثل سلمان فارسی که شمشیر به دست با حضرت محمدص به جنگ با کفار رفتند
و دلیل بعدیم همسرم که از درونش که خبر ندارم ولی زبانی و رفتارش خیلی هم ناراحت از بارداری من مدام هر اتفاقی که میافته میگه خدا بچه اتو ازت بگیره تو لیاقت نداری تا قبل از بارداری هم مدام جلوی همه بهم میگفت اجاقت کوره خدا میدونه چه آدم کثیفی هستی که بهت بچه نمیده انقدر با این حرفها خودش و خانواده دل خودمو مادرمو سوزوندن که افسردگی داشتم میگرفتم بعد نگو بارداری خودم خبر ندارم مدام سینه اهم درد می کرد مخصوصا نوک سینه هام انگار زخم شده بود خودمم مشکل پلیکیستیک داشتم اینجا از قسمت کلینیک پرسیدم گفتن برو پیشه متخصص ماموگرافی یعنی تشخیص سرطان خودمم شکمم بزرگ شده بود دست و پاهام ورم کرده همش پیش خودم میگفتم دیگه آخرای عمرم دارم میمیرم راحت میشم درمان چیه خودمو اسیر کنم
خلاصه مامانم حال و روز من دید طاقت نیاورد به زور منو ورداشت برد دکتر متخصص زنان برام سونو نوشت که ببینه وضعیت رحم چجوری تاز اون موقع فهمیدم ۱۸ هفته و۶روز باردارم تا همین امروز
خیلی نگران آینده هستم میگم بچه هایی که پدرو مادرشون کلی ذوق زده هستند بعد از دنیا اومدن نه بابا میبینند نا مامان هرکدوم به فکر خودش نهایت یه تبلت میدن دست بچه طفل معصوم بچه من چی میخوای سرش بیاد که باباش از همین حالا چشم دیدنش رو نداره به هرکی میگم ۶ماهم به من میگه برام مهم نیست بذار بیفته بمیره