دیوونه شوهرم بودم بخاطرش عید امسال ک هنوز باهاش ازدواج نکرده بودم رفتیم شهرستان اونم برا تعطیلات اومده بود خوته مادر بزرگش منو دید شب ۴ ماه بود قهر بودیم اس دادنبینمت میمیرم حتی عروسی پسر عمش بود حالش بد شد نموند بعد شب تو روستا بارون میبارید پسر عمومو گذاشتم پیش مردا دختر عموم زنا دختر عمم تو حیاط خودم رفتم تو باغچه اون لحظه ک بغلش کردم از عقدمم بهتر بود ک ۲۰ روز بعدش اومد خاستگاریم
عالیس در سرزمین معمولی هستم آرزو میکنم خدا به زندگیه تک تکون ارامش و رحمت عطا کنه
فقط زمانی که بیبی چکم مثبت شد ...نه عقد نه عروسی هیچییی فقط اون زمان که فهمیدم حاملم برام خوب بود چون اونم هیچ کس پیشم نبود که حسه قشنگمو خراب کنه...البته خدا نخاست خوشحالیم ادامه پیدا کنه