انقدر بهش گفتم نسبت بهم بی توجهی ک اعصابم بهم ریخته..دوروز پیش رفتیم شهرستان خونه ی مادر شوهرم..من و خواهر شوهرم جفتمون عقدیم..اون و شوهرش داعم باهم بودن و... ولی شوهر من همش توی گوشیش بود و پست میخوند انگار ن انگار منم ادمم...امروزم سر همین مسئله انقدر دعوا کردیم که الان قهریم..برنامه ی توییترشو پاک کرد گفت اگر یکبار دیگ بهم گیر بدی و بگی سرت تو گوشیه من میدونم و تو ...منم گفتم مشکل من گوشی نیست مشکل من بی توجهیته مشکل من اینه ک بلد نیستی با یک دختر ۱۹ ساله چطوری رفتار کنی...بعدشم گفتم یک زمانی میفهمی ک خیلی دیر شده و من تو زندگیت نیستم..
شما حقو به کی میدین؟نظرتون چیه؟
برقص و قانون را طوری بشکن انگار که از ابتدا نبوده است❤
ن تو خلوتمون عالیه انقدر ک مهربون و شوخه اما تو جمع مخصوصا تو مهمونیا اینطوری میشه
خب پس ب نظرم تو خیلی مزه میارب و لوووسی..
بچه ی مامان،میخام برات بنویسم و امضامو تا لحظه ای که ب دنیا نیای پاک نکنم..مامان خیلی وقته منتظرتم خیلی وقته دلم بوی تنت رو میخاد اون بوی گرم و شیرین بوی پاکی و لذت..یعنی تو آغوشِ منو ، لبخند شیرینه بابایی رو نمیخای؟انقدر دلم برای وجودت پر میکشه که الان اگر پیشم بودی خدامیدونه چی میشد..با اینکه نیستی ولی هستی ..توی قلبم . عاشقتم مامانم بیا و برام شادی بیار برام بخند ..گریه بچگونه کن من از همه چیزت لذت میبرم مامانم..لطفا ب خدا بگو مامانم خیلی واسه دیدنم عجله دار بزار برم پیشش قول داده ازم مراقبت کنه..ب خدا بگو مامان از خبر بارداریش بااااال در میاره..بچه ی من زودتر بیا پیشمون ..خیلی زودتر از زودتر بیا تا مادرانگی های خیالی ام واقعی شوند و بشوند بوسه بر دست و پایت ..جانه مادر به فدای تو که میدانم می آیی و برای زود آمدت دست ب دامنت شدم ...