من ۹ ساله ازدواج کردم از ۱۷ سالگی، اهل کار نبود میگفت وظیفه من نیست خرج تو رو بدم خرجی نمیوورد و تا ساعتای ۳ شب خونه نمیومد و تا حرف میزدم میگفت ناراحتی گم شو برو ،البته بگم نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی بسیار بسیاار باهاش راه اومدم و تحمل کردم و دم نزدم و خانومی کردم در حقش از حق نگذریم مامانش میومد خرجی مارو میداد یا لباس برام میگرفت و ... بچه هم نمی خواست که گولش زدم و یکی اوردم بماند که چقدر اذیت شدم تو بارداری بخاطر بیکاریش و حرفایی میزد که من بچه نمی خواستم و اینا ،بعد اینکه بچه اومد یه مقدار بهتر شد ولی بازم وقتی عصبی میشه فحاشی میکنه و بیشتر وقتا شبا دیر میاد ولی از لحاظ کار خوب شده چند بارم مچشو گرفتم که خیانت کرده ،همه اینا باعث شده من از لحاظ روحی اسیب ببینم و واقعا خستم و میگم درسمو میخوندم و کاری پیدا میکردم که حداقل از لحاظ مالی مستقل میشدم و کم کم جدا میشدم الان موندم بخدا ،واسه همین میگم تا بچه نداری و یکی دیگه رو بدبخت نکردی خودتو راحت کن ،