مامانمو عاشقشم
خیلی زیاد...
بی نهایت دوسش دارم
کیه که مادرشو دوس نداشته باشه و براش جون نده
اما کاراش حرصم میده...
مادرم شهرستانه... الان اومده خونه ما. میاد بیست روزی هم میمونه که قدمش رو چشم
ولی گیر میده بهم
مثلا راه میرم میگه دمپایی بپوش رو فرش و زمین بی دمپایی راه نرو... اینو بذار اینجا. میری تو اتاق اینو ببر.زود موهاتو خشک کن. اینو بخور...
من مریض بودم چند وقت، کارمم رو مخم بود کلا حال و حوصله هیچی نداشتم... خونه رو یکم ول کردم... حالا اومده میگه جرا اینجا کثیفه، چرا خاکیه... لباسات چرا اینجوریه...
کلا گیر میده دیگه
تمام تلاشمو دارم میکنم که ناراحتش نکنم... ولی اعصابم خیلی بهم میریزه