من مادرم رو از دست دادم،وتوی اون اوضاع خرابم بین دوستان به دوست صمیمیم خبردادم وگفتم بچه های دیگه روخبرکن وبهشون بگو،که ختم بیان،اونم گفت باشه،
نشون به اون نشون که نه برای خاکسپاری ،نه برای سوم،نه هفتم،نه چهلم،دریغ از یک تلفن،هیچ کدومشون نیومدن،
بعدهافهمیدم خانوم چون خودش کارداشته ونمیخواسته بیاد،دیگه به هیییچ کدوم از دوستام خبرنداده بود که خودش ضایع نشه،
دوستام دیگه باهاش قهرکردن به خاطراین رفتارش ویه روز دسته جمعی اومدن خونمون