از همه دردناکتر خونه مادر بزرگ ام بودم بز داشتن منم میخواستم شیرشو بدوشم هر کاری کردم نشد بردمش تو اتاق درم قفل کردم از این در چوبی ها ی تیغ و ی سطل برداشتم میخواستم سینه اش ببرم کلی شیر بیرون بیاد یعنی شانس آورد بز بیچاره یکی دید لای در چوبی دایی ام رو خبر کرده اومد تیغ از دستم برداشت کلی کتک ام زد حق ام بود خاک تو سرم