افرادی هستند که مدام به حرف زدن ادامه می دهند بدون آنکه بدانند درباره چه و چرا صحبت می کنند، آنها به حرف زدن ادامه می دهند چون نمی توانند متوقف شوند، اگر از چرندیاتی که از ذهنتان می گذرد اندکی آگاه شوید و بدانید که واقعا چیزی برای گفتن وجود ندارد در سخن گفتن تردید می کنید، درباره سکوت نگران نباشید، به این دلیل نگران سکوت هستید که همهی جامعه در حال حرف زدن هستند و شما هراس دارید، اما اگر درک کنید که سکوت واقعا چیست، چیزی پر ارزش برای گفتن خواهید داشت، اگر در سکوت خود عمیق شوید، کلامتان دیگر کلماتی تو خالی نخواهد بود، بلکه شکوه درونی تان را بیان می کند.@naghmegi
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
افرادی هستند که مدام به حرف زدن ادامه می دهند بدون آنکه بدانند درباره چه و چرا صحبت می کنند، آنها به حرف زدن ادامه می دهند چون نمی توانند متوقف شوند، اگر از چرندیاتی که از ذهنتان می گذرد اندکی آگاه شوید و بدانید که واقعا چیزی برای گفتن وجود ندارد در سخن گفتن تردید می کنید، درباره سکوت نگران نباشید، به این دلیل نگران سکوت هستید که همهی جامعه در حال حرف زدن هستند و شما هراس دارید، اما اگر درک کنید که سکوت واقعا چیست، چیزی پر ارزش برای گفتن خواهید داشت، اگر در سکوت خود عمیق شوید، کلامتان دیگر کلماتی تو خالی نخواهد بود، بلکه شکوه درونی تان را بیان می کند.@naghmegi
من۶ساله ازدواج کردم شوهرم به شدت شکاکه. اوایل میومد خونه دوتااستکان کنارهم بودن گیر میداد که کی اومده خونه. همه گفتن تحمل کنی درست میشه
الان یه بچه سه ساله دارم درسته دیگه به من شک نداره ولی فکر میکنه همه رو من نظر دارن هیچ جا نمیتونم تنها برم هی باید تلفنی بهش گزارش بدم کجام چیکارمیکنم
خواهر شوهرم اینجوریه شوهرش اوایل خیلی بهش گیر میداد .یه وقت یکی اشتباه بهش زنگ میزد واویلا بود .میگفت بیرون میرم شوهرم همش بهم نگاه میکنه که کسیونبینم .الان یه کم سنشون بالا رفته بچه هاش بزرگ شدن دیگه کاری نداره الان تنها میره بیرون قبلنا اصلا اجازه نداشت
شوهرمنچند سال بعد اینکه زندگی مشترکمون شروع شده بود یهو دیونه شد یعنی از اول اصلا اینجوری نبود ،به همچیز و همه کس گیر میداد، ولی درستش کردم اگه همیشگی بود اصلانمتونستمتحمل کنم
عشق یعنی همه بدونن برای اون چه کردی ولی خودش ندونه
شوهر من دیگ غیر قابل تحمل شده انگار مخش خراب شده انگار مریضه دست بزنش.. الان جوریه ک دیگ منو بچم امنیت جانی نداریم من الان خونه مامانمم جداییم خیلی روزهای سختیو دارم میگذرونم .شوهرم 2سال عقد 1سال بعد عروسی هیجا نمیزاش برام حتی تا سر کوچه حسرت بازار و خرید مهمونی همه چی ب دلم مونده بود افسرده شده بودم ولی تحمل میکردم چون دوسش داشتم می گفتم خوب میشه سنش کمه بچه بیاد خوب میشه واقعا هم خوب شد خیلی هم خوب شد باورم نمی شد این اون آمده سابقه بچه میخواس من می گفتم ن با شناختی ک ازش داشتم هم سنش کم بود هم بالاخره. اخلاقای دیگش دست بزن داره مشروب میخوره قبلا تریاک میکشید سیگاری میکشید ولی دیگ مامانم میگه ی بچه بیار نمیدونس ک تریاک و این چیزا می کشه اک می گفتم دق میکرد ازین و رم بهم تهمت زد ک تو نازایی منم تصمیم گرفتم بچه دار شم
واسه منم بود ،شدید .اگه میرفتم بیرون ،حتی میرفت خونه پدرم داد و بیداد و ابروریزی میکرد ،وسط روز می اومد خونه مچ منو بگیره مثلا ،خودش میگفت میزنه به سرم دست خودم نیست ،حتی به دامادم حساس بود،تو مهمونی باهاش حرف عادی میزدم بهم چشم غره میرفت طولانییییی،یعنی تابلووو . منم اوایل غد و یه دنده بودم و نامحسوس لج به لجش میزاشتم ،ولی الان یاد گرفتم باهاش چطوری رفتار کنم،اونم خیلی بهتر شده ،مثلا دیشب با نا امیدی بهش گفتم ،با دوستام برم مسافرت مجردی ،راحت گفت برو فقط ببینم کی هستن باید تاییدشون کنم ،من اول 😳😳😳😳،بعدش💃💃💃💃💃💃،در صورتی که قبلا درجا میگفت میزنم تو دهنتاااا ،یعنی درجا در نطفه خفه میکرد منو😂