ب خاطر توجه استاداش اعتماد بنفسش میره بالا و علی رصا رو تحویل نمیگیره اونم خیلی تلاش میکنه دیدنش میره ولی اسی فکمیکرده این عشقا سرانجام نداره و ردش میکنه ب خاهرشم میگه این مزاحممه من نمیخامش هرچی علی رضا و خاهرو مادرش زنگ میزنن جواب نمیده
علی رضام افسرده میشه بعد تصمیم میگیره کارشو ول کن بره انگلیس پیش خاهرش اسیم اینور غمگین و افسرده
برای بار اخر از فرودگاه زنگ می نه وباز بی محلی
پسره کمیره اسیم افسرده میشه کارش ب دارو و روانپزشکمیکشه
چند سال مریض بوده تا چند سال بعدش تو فیسبوکپیداش میکنه میچتن علی رصا میگه بزنگم اونم قبول میکنه همزمان ک داشتن صحبت میکردن عکیاشو هم باز میکنه کمیبینه عکس عروسیشه حتی همون موقع هم گفته من دارم ازدواج میکنم اگه تو بخای نیام و این اسی پیامو ندیده بوده
باز افسردگی و ناراحتی
علیرضام اونجا با دوست خاهرش اشنا میشه دختره هم در جریان اتفاقات بوده کمکش میکنه حالش بهتر شه و ازدواج میکنن
دیگه جزییاتو حذف کردم خخخخ
فقط و فقط تنها چیزی کناراحتم کرد بعد از حال استارتر و پشیمونیاش
نظر بعضی کاربرا بود کمیگفتن علی رضا رو از بلاکی در بیار زنش میدونه شما عاشق هم بودین باید بزاره بره تا شما ب هم برسین هر کی ی زره وجدان داشته باشه اینجوری نمیگه همینا خودشون قبول نیکنن برن کنار تا عشق قبلی همسراشو بیاین کنار شوهراشون
هر چند اسی اینقد فهم و کمالات داشت ک گفت هرگز این کارو نمیکنه