نرفتم
چون از همون لحظه اول مادرشوهرم اینا بودن🤕
داغون بودم چون یه سرما خوری شدییید گرفتم😕
حس خاصی نداشتم جز وسواس شدید ک هی میگفتم نکن اینو اینجا نزار لباساتو صاف اویزون کن اون کار نکن 😥
خب از اونجایی‌ک ازخانوادم‌دور شدم‌و رفتم توساختمون مادرشوهرم‌اینا خب احساس تنهایی‌میکردم‌تاده بیست‌روز
غم دنیا رو دلم سنگینی میکرد ، به خانواده خودم وابسته نبودم اما به شوهرمم دلبستگی نداشتم ، معلق بودم
تا یک سال روزی دوبار میدویدم میرفتم خونه بابام پیش مامانم. شوهرمم هی بدو پشت سرم میومد دنبالم
والا میدونستم مادرشوهرم داره پشت سرم نقشه میکشه واقعا هم میکشید دولی همزمان احساس خوشبختی هم داشتم
من قراره تیرماه برم بعد دوسال شریکی با خانوادش بچم بدنیا میا بعد میرم خونه خودم
دور بود از مامانم حس دلتنگی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
18 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
