آقا دیروز ساعت 2 شب منو زن داییم و خاله هام رفتیم بیرون بگردیم
از حق نگذریم زن داییم خیلی خوشگله 😂
ولی خب به هر حال بیرون که بودیم توی یه خیابون خیلی کثیف یهو زن داییم پاهاش درد کرد به حدی که نمیتونست راه بره
بعد خیلیم وسواسیه نمیتونه بشینه روی زمین اونم زمین کثیف
بعد حالا خاله هام منو دیدن و این ایده به سرشون زد که من خم بشم مثل صندلی و زن داییم بشینه روی کمرم
منم از رودروایسی اینکارو با هزار نارضایتی کردم
بعد وقتی زن داییم نشست خیلی سنگین بود و خیلی سخت بود تحملش
از یه طرف خوشحال بودم که دارم کمک میکنم ولی از یه طرف حس فقط یه وسیله بودن داشتم
بعد من هی از روی رودروایسی هیچی نمی گفتم هی زن داییم میخواست بلند شه ولی خاله هام گفتن ادیت میشی بشین
حس میکنم احمقم که چیزی نگفتم
بعد زن داییم نزدیک یک ساعت و ربع نشسته بود روی کمرم
دیگه لطف کرد بلند شد😒
هیچ تشکری هم نکرد فقط خندید و گفت کاش بازم میتونستم بشینم چون خیلی راحت بودی
از اون موقع تا حالا حس وسیله بودن دارم
لطفا پاک نکن نی نی سایت
به کسی هم نمیخوام بگم
میخوام اینجا یکم کمک بخوام
مرسی ❤️💖💗