بي تو مهتاب شبي باز از ان كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم ان ديوانه كه بودم
يادش بخير..
ما نامزد بوديم از هم ٦٠٠ كيلومتر دور بوديم
شوهرم وقتي از خيابونايي ك باهم قدم زديم رد ميشد زنگ ميزد و اين شعرو زمزمه ميكرد انقدر خونده بود ك منم حفظ شدم و باهاش ميخوندم
يه شعر ديگه هم هس زياد ميخونه..
گل در بر و مي در كف معشوق به كام است سلطان جهانم به چنين روز غلام است..