بچه من چهار ماهشه، بچه خواهر شوهرم سه سالشه خیلی به بچه من حسودی میکنه، منم اصلا دوس ندارم باهاشون رفت و آمد کنم اما مجبورم بخاطر شوهرم، چون با مادرشوهر و خواهر شوهر تو یک ساختمانیم و هفته ای یک بار هم میریم شام خونه مادرشوهر ،از کارای اون خسته شدم، امشب هم که اونجا بودیم بچم رو پاهام خوابیده بود اون یدونه قران کوچیک دستش بود از دستش افتاد صورت دخترم خیلی ناراحتم